سیده زهرا حسینی
دا، در گویش محلی به معنی مادر است و زهرا حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود.
سیده زهرا حسینی یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی می کردند و او در سال ١٣٤٢ در آنجا به دنیا آمد. در کودکی همراه خانواده اش به ایران بازگشت و پدرش در خرمشهر ساکن شد و پس از مدت ها سرگردانی به عنوان رفتگر به استخدام شهرداری درآمد. حسینی پس از کلاس پنجم ترک تحصیل کرد. او فرزند دوم از شش فرزند خانواده بود. خانواده او، به ویژه پدرش سخت پای بند مذهب بود و او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد. با آغاز جنگ، زهرا حسینی که در آن هنگام دختری هفده ساله بود، خود را در وسط ماجرا یافت. همین که اعلام کردند جسد شهدا در گورستان روی زمین مانده است، به یاری غسالان شتافت و با شهامت و مقاومت روحی کم نظیری در کار غسل و کفن و دفن شرکت کرد. به کارکنان گورستان غذا رساند، مردم را برای این کار بسیج کرد، امدادگری آموخت و در هر کاری که پیش می آمد، از امدادگری، زخم بندی، حمل مجروحان، تعمیر و آماده سازی اسلحه، پخت و پز و توزیع امکانات فعالیت داشت. تنها هدفش این بود که مفید باشد و به مردم خدمتی بکند. پدر و برادرش در جنگ خرمشهر شهید شدند و او با دست خود آنان را در گور نهاد. خواهر کوچک ترش را در کارها شرکت داد. در جریان دفاع از خرمشهر مجروح شد و ترکشی در نخاع او جای گرفت که پس از آن همیشه با اوست و ناگزیر از تحمل عوارض آن است. با این حال، او از پای ننشست و پیوسته کوشید تا در خدمت جبهه و جنگ یا مردم جنگ زده باشد. گزارش حسینی از جنگ بی نظیر است، و به هیچ یک از کتاب های متعددی که ایرانیان و خارجیان درباره جنگ نوشته اند، شباهتی ندارد. خواننده ممکن است با اعتقادات حسینی مخالف باشد و حتی او را دختری عامی بداند که طوطی وار چیزهایی را باور کرده است و تکرار می کند. ولی باید ابله یا مغرض باشد که درباره گزارش او از وقایع تردید کند. این گزارش حقیقی و دست اول از سبعیت از یک طرف و مظلومیت و بی پناهی از طرف دیگر است. در آن، چنان صحنه هایی از ایثار و شور ایمان به چشم می خورد که قلب را می لرزاند. انسان از خواندن این کتاب و اندیشیدن به کسانی که گزارش کارهایشان در آن آمده است ـ انسان های معمولی، کم سواد یا بی سواد، دارا یا ندار اما بی ادعا، با ایمان و پاکباز ـ به راز ماندگاری ایران پی می برد. بیایید مردم خود را بشناسیم. فرهنگمان، تاریخمان و باورهایمان را بشناسیم. نه از بیرون، که از درون تحقیق و پژوهش را آغاز کنیم، به این بیندیشیم که اگر زهرا حسینی ها امکان درس خواندن داشتند، امکان آموزش داشتند، با چنین استعداد و قابلیتی که دارند چه کارها که نمی کردند؟ به این بیندیشیم که امروز کودکان ما، مردان و زنان فردایمان، چگونه آموزش می بینند و این آموزش چقدر کارآمد است و چقدر به ساختن جامعه فردا کمک می کند؟ رسانه های ما در رساندن پیام های درست و کارآمد چقدر موفق اند؟ آیا در سال های اخیر در القای عشق به همنوع، عشق به میهن، احساس همدردی و وظیفه شناسی موفق بوده ایم؟ آیا امروز پس از سی سال تجربه، وقت آن نرسیده است که به جای پیشگیری از ابراز چیزهای ناخوشایند، برای مقابله با آن ها به فکر ایجاد و ارایه چیزهای خوشایند باشیم؟ باید بدانیم پیام رسانی یک فن و یک هنر است که باید آن را شناخت و آموخت. پیام، هر قدر هم خوب و انسانی، اگر درست ارایه نشود، بی اثر و سعی باطل است. در حالی که ما چنین مواد و مصالحی ـ همچون سرگذشت سیده زهرا حسینی را داریم، چه پیام ها که نمی توان به گوش بشریت رساند. کتاب دا این کتاب روایتی واقعی و دست اول از اشغال خرمشهر.خواندنش را به همه دوستان توصیه میکنم.روایت این خاطرات به گونه ای است که ناخود آگاه انسان را با خود همراه کرده و درد و مصیبت های راوی را به کام خواننده نزدیک می سازد. دا، در گویش محلی به معنی مادر است و زهرا حسینی با انتخاب این عنوان خواسته رنج، اندوه، تلاش و مقاومت مادران ایرانی را یادآور شود. سیده زهرا حسینی یک کرد ایرانی است که پدر و مادرش پیش از ولادت او در عراق زندگی می کردند و او در سال ١٣٤٢ در آنجا به دنیا آمد. در کودکی پس از تحمل آزار رژیم بعث همراه خانواده اش به ایران بازگشت و پدرش که مردی زحمت کش بودُُ و پیشتر به خاطر فعالیت سیاسی توسط استخبارات دستگیر و شکنجه شده بود در خرمشهر ساکن شد و پس از مدت ها سرگردانی به عنوان رفتگر به استخدام شهرداری درآمد. او فرزند دوم از هفت فرزند خانواده بود. خانواده او، به ویژه پدرش سخت پای بند مذهب بود ندو او با چنان اعتقاداتی پرورش یافت و همراه برادر بزرگترش، علی، در فعالیت دوران انقلاب و پس از آن شرکت کرد. تازه پس از مدت ها آوارگی داشتند طعم آرامش را می چشیدند که ناقوس جنگ نواخته شد.با آغاز جنگ، زهرا حسینی که در آن هنگام دختری هفده ساله بود، خود را در وسط ماجرا یافت. همین که اعلام کردند جسد شهدا در گورستان روی زمین مانده است، به یاری غسالان شتافت و با شهامت و مقاومت روحی کم نظیری در کار غسل و کفن و دفن شرکت کرد.در روز پنچم جنگ که پدرش به شهادت رسید خود پیکر پدر دوست داشتنی اش را در دل قبر جای داد .زهرا امدادگری آموخت و در هر کاری که پیش می آمد، از امدادگری، زخم بندی، حمل مجروحان، تعمیر و آماده سازی اسلحه، پخت و پز و توزیع امکانات فعالیت داشت..تنها هدفش این بود که مفید باشد و به مردم خدمتی بکند.پس از پدر برادرش هم در جنگ خرمشهر شهید شد و او با دست خود وی را در گور نهاد.در جریان دفاع از خرمشهر مجروح شد و ترکشی در نخاع او جای گرفت که پس از آن همیشه با اوست و ناگزیر از تحمل عوارض آن است. با این حال، او از پای ننشست و پیوسته کوشید تا در خدمت جبهه و جنگ یا مردم جنگ زده باشد. گزارش حسینی از جنگ بی نظیر است، و به هیچ یک از کتاب های متعددی که ایرانیان و خارجیان درباره جنگ نوشته اند، شباهتی ندارد. این گزارش حقیقی و دست اول از سبعیت از یک طرف و مظلومیت و بی پناهی از طرف دیگر است. در آن، چنان صحنه هایی از ایثار و شور ایمان به چشم می خورد که قلب را می لرزاند. انسان از خواندن این کتاب و اندیشیدن به کسانی که گزارش کارهایشان در آن آمده است ـ انسان های معمولی، کم سواد یا بی سواد، دارا یا ندار اما بی ادعا، با ایمان و پاکباز ـ به راز ماندگاری ایران پی می برد. منبع: باغ موزه انقلاب اسلامی ودفاع مقدس |
ادامه بحران در روابط سیاسی ایران و عراق | |
حمله ی اعضای مجاهدین خلق به خانه ای در خاک سفید | |
اسارت در آن سوی اروند | |
تصور غلط بعثی ها از عملیات آتی ایران | |
گروه ۱۵ نفره ای که جاده صاف کن عملیات شدند |
x □ - » |